کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

پسری عاشقتم.....

پسری شیطون مامان عاشقته همیشه حتی وقتی خوشحال از در حمام میای بیرون و جعبه پنکیک نویی که چند روزه خریدم را نشونم میدی و میگی بیا مامان برات شستمش! حتی وقتی میای به مامان میگی بیا ببین خرسم سیبیل داره و من میفهمم که سیبیلاشو با رژ لبهای من کشیدی حتی وقتی احساس میکنم بوی پودر بچه میاد و چند ثانیه بعدش این صحنه را میبینم حتی وقتی هنوز موتورت را تمیز نکردم این بلا را سر میز تلویزیون و  کف خونمون میاری بعدم اینطوری با پاهای پودریت فرار یکنی عاشقتم حتی وقتی با لاک تمام سرویس خوابتو نقاشی میکنی.... حتی وقتی این بلا را سر خودت و دستات و لباسات و رژ گونه عزیز من میاری   حتی و...
10 ارديبهشت 1393

تولد بابا مجید

تولد بابا مجید اخرین روزهای فروردینه و همیشه یه عالمه کارو فکر هست که باید انجام بدیم تا تولد خوبی داشته باشه و خوشحال بشه و امسال هم چون تولدش شب جمعه بود مامان مهسا تصمیم گرفت یه تولد سوپرایزی براش بگیره و خوشحالش کنه. البته واقعا سخت بود چون تا شب قبلش نباید میفهمید و روزش هم مامان مهسا تا ظهر سر کار بود. و قسمت بدشم این بود که بعد از تولدش گفت که با اینکه کلی حواسمو جمع کردم که نفهمه رفته سر فریزر و دیده بوده که چند مدل بستنی خریدم و فهمیده بوده. خیط شدم ولی هدف مهمه مامان تو هم یادت باشه اگه هر کسی خواست سوپرایزت کنه اگه فهمیدی هم بهش نگی! اینا سیاستهاییه که هیچ مردی بلد نیست ولی من یاد تو میدم! تو عاشق تولدی و کیک تولد و فوت کردن...
3 ارديبهشت 1393

کیان و مهد کودک

ا ز 16 فروردین که مامان مهسا می خواست بره سرکار شما باید میرفتید مهد کودک و برای همین از لحظه برگشتمون از مسافرت تمام فکر و کار مامان مهسا شده بود تحقیق در مورد مهد کودکهای نزدیک که البته هم به ما نزدیک باشه و هم به مامان منیژه و هم مامان شمسی. تمیزم باشه. خوبم باشه و هزار تا فکر دیگه که تو سر یک مامانه که قراره برای اولین بار پسر کوچولوی حساسش را بزاره مهد کودک. نتیجه همه این فکرا و رفت و اومدها و البته پرسیدن از دوستهای خوب مامان مهسا شد مهد شایان! شنبه 16 فروردین من و تو و بابا مجید رفتیم مهد و تو اینقدر ذوق کردی که اصلا اهمیت ندادی ما داریم میریم. فقط می خواستی هر چه سریعتر از پله ها بری بالا و ببینی اینجا چه خبره! قرارمون...
1 ارديبهشت 1393
1